سلام ، آیا این بازدید اول شماست ؟ یا
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 14

موضوع: ترد رسمی داستان های زیبا

  1. #1
    مدیر بازنشسته

    http://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    نوشته ها
    1,668
    رام موبایل
    5.0.1
    محل سکونت
    ایران
    تشکر
    3,857
    تشکر شده 2,772 بار در 1,095 ارسال

    ترد رسمی داستان های زیبا

    به نام خدا

    سلامی گرم به تمام دوستان اندرویدی هدف از ایجاد این تاپیک این است که دوستانی که به انجمن سر زده و تبادل اطلاعات میکنند در کنار همه این کار ها از داستان هایی که در این تاپیک قرار میگیرد استفاده کرده و لذت ببرند امیدارم مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد با تشکر فراوان

    در این تاپیک هر روز یک داستان جدید قرار خواهد گرفت
    ویرایش توسط Devil hunter : 21st November 2013 در ساعت 14:25

  2. 4 کاربر مقابل از Devil hunter عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.

    1997 (21st November 2013),Admin (1st November 2016),Bamdad (30th July 2014)

  3. #2
    مدیر بازنشسته

    http://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    نوشته ها
    1,668
    رام موبایل
    5.0.1
    محل سکونت
    ایران
    تشکر
    3,857
    تشکر شده 2,772 بار در 1,095 ارسال

    جاشوآ بل

    یکی از صبح های سرد ماه ژانویه سال 2007 مردی در متروی واشنگتن در حال نواختن ویولن بود
    او در مدت 45 دقیقه شش قطعه از باخ را نواخت در این مدت تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند که بیشتر آنها در حال رفتن به سرکارشان بودند
    کمی به عکس العملهای آنها دقت کنید " یک مرد میانسال متوجه نواخته شدن موسیقی شد و سرعت حرکتش را کم کرد چند ثانیه ایستاد سپس عجله کرد تا دیرش نشود
    ویولنیست اولین دلارش را دریافت کرد یک زن پول را در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد
    مرد جوانی به دیوار تکیه داد و کمی به او گوش داد بعد به ساعتش نگاه کرد و رفت
    پسر بچه سه ساله ای ایستاد ولی مادرش دستش را محکم کشید و او را برد پسر بچه در حالی که دور میشد به عقب نگاه میکرد و ویولنیست را میدید
    چند بچه دیگر هم رفتار مشابهی کردند اما همه پدر و مادر ها بچه ها را مجبور میکردند که نایستند و سریع با آنها بروند
    بعد از 45 دقیقه که نوازنده بدون توقف مینواخت تنها شش نفر مدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند بیست نفر هم پول دادند ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه دادند در مجموع 32 دلار هم برای ویولنیست جمع شد
    مرد نواختن موسیقی را قطع کرد اما هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد هیچ کس این نوازنده را نشناخت و متوجه نشد که او جاشوآ بل یکی از بزرگترین موسیقی دان های دنیا است
    او آنروز در آن ایستگاه مترو یکی از بهترین و پیچیده ترین قطعات موسیقی که تا به حال نوشته شده را با ویولنش که 3.5 میلیون دلار می ارزید نواخته بود اما هیچکس متوجه نشد تنها دو روز قبل همین هنرمند در بوستون آمریکا کنسرتی داشت که قیمت بلیط ورودی اش 100 دلار بود
    این یک داستان واقعی است واشنگتن پست در جریان یک آزمایش اجتماعی با موضوع ادراک " سلیقه و ترجیحات مردم ترتیبی داده بود که جاشوآ بل به صورت ناشناس در ایستگاه مترو بنوازد تا معلوم شود در یک محیط معمولی و در یک زمان نامناسب آیا ما متوجه زیبایی میشویم؟ آیا برای قدردانی و لذت بردن از این زیبایی توقف میکنیم؟ آیا ما میتوانیم نبوغ و استعداد را در یک شرایط غیر منتظره کشف کنیم؟
    نتیجه:
    وقتی ما متوجه یکی از بهترین موسیقی های نوشته شده دنیا توسط یکی از بهترین موسیقی دان های دنیا با یکی از بهترین ساز های دنیا نمیشویم پس حتما چیزهای خوب و زیبای دیگری هم در زندگی مان وجود دارد که از درک آنها غفلت میکنیم
    ویرایش توسط Devil hunter : 21st November 2013 در ساعت 15:27

  4. 7 کاربر مقابل از Devil hunter عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.

    1997 (21st November 2013),Abadan (22nd November 2013),Admin (1st November 2016),Bamdad (30th July 2014),bardi (21st November 2013),Sh@hin (22nd November 2013)

  5. #3
    مدیر بازنشسته

    http://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    نوشته ها
    1,668
    رام موبایل
    5.0.1
    محل سکونت
    ایران
    تشکر
    3,857
    تشکر شده 2,772 بار در 1,095 ارسال

    OK

    OK! سال ها پیش در آمریکا کارگر کم سوادی در انبار کالایی کار میکرد او موظف بود تعداد کالا های هر گونی را شمارش کرده و در صورت صحیح بودن تعداد آنها روی گونی بنویسد: all correct
    چون این کارگر کم سواد بود و طرز نوشتن این کلمه را بلد نبود با استفاده از صدای اول کلمات علامتی روی گونی ها میگذاشت به این صورت که به جای all از O و به جای correct از K استفاده میکرد یعنی به جای all correct مخفف آن را اما به صورت اشتباه مینوشت: OK
    استفاده از کلمه OK به تدریج همه گیر شد و امروز مردم سراسر دنیا این اصطلاح را به خوبی میشناسند و به کار میبرند
    همه ما به اندازه خود میتوانیم منشا نوآوری و تغییرات مثبت در زندگی خود باشیم به شرط آن که بخواهیم اگر یک کارگر کم سواد بتواند یک اصطلاح را در دنیا شایع کند من و شما هم میتوانیم بر دنیای اطراف خود تاثیر گذار باشیم. OK?

  6. 5 کاربر مقابل از Devil hunter عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.

    1997 (22nd November 2013),Admin (1st November 2016),Moderator (22nd November 2013),Sh@hin (22nd November 2013)

  7. #4
    مدیر بازنشسته

    http://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    نوشته ها
    1,668
    رام موبایل
    5.0.1
    محل سکونت
    ایران
    تشکر
    3,857
    تشکر شده 2,772 بار در 1,095 ارسال

    ابتکار

    در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را بر عهده داشت یک مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد:
    شکایتی از سوی یکی از مشتریان به کمپانی رسید او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن بسته خالی است
    بلافاصله با تاکید و پیگیری های مدیر ارشد کارخانه این مشکل بررسی و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید
    مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند:
    پایش (مانیتورینگ) خط بسته بندی با اشعه ایکس: سیستم مذکور خریداری شد و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتور هایی با رزولوشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهیز گردید سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی آن دستگاه ها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی بست های خالی جلوگیری نمایند

    نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا مشکلی مشابه نیز در یکی از کارگاه های کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یک کارگر معمولی و غیر متخصص آنرا بسیار ساده تر و کم خرج تر حل کرد:
    تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد!!

  8. 5 کاربر مقابل از Devil hunter عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.

    1997 (24th November 2013),Admin (1st November 2016),Moderator (23rd November 2013),Sh@hin (28th November 2013)

  9. #5
    مدیر بازنشسته

    http://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    نوشته ها
    1,668
    رام موبایل
    5.0.1
    محل سکونت
    ایران
    تشکر
    3,857
    تشکر شده 2,772 بار در 1,095 ارسال

    برنامه نویس و مهندس

    یک برنامه نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانی هوایی کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند برنامه نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلی با همدیگر بازی کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روی خودش کشید. برنامه نویس دوباره گفت: بازی سرگرم کننده ایی است من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید 5 دلار به من بدهید بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من 5 دلار به شما میدهم. مهندس مجددا عذر خواست و چشمهایش را روی هم گذاشت تا خوابش ببرد.
    این بار برنامه نویس پیشنهاد دیگری داد. او گفت: خوب اگر شما سوال مرا جواب ندادید 5 دلار بدهید ولی اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم 50 دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه نویس بازی کند.
    برنامه نویس نخستین سوال را مطرح کرد: فاصله زمین تا ماه چقدر است؟ مهندس بدون این که کلمه ایی بر زبان آورد دست در جیبش کرد و 5 دلار به برنامه نویس داد. حالا نوبت خودش بود مهندس گفت: آن چیست که وقتی از تپه بالا میرود 3 پا و وقتی پایین میاید 4 پا دارد؟
    برنامه نویس نگاه تعجب آمیزی کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد باز هم چیز بدرد بخوری پیدا نکرد. سپس برای تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکی دو نفر هم Chat کرد ولی آنها هم نتوانستند کمکی کنند. سرانجام بعد از 3 ساعت مهندس را از خواب بیدار کرد و 50 دلار به او داد. مهندس مودبانه 50 دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه نویس بعد از کمی مکث او را تکان داد و گفت:
    خوب جواب سوالت چه بود؟ مهندس دوباره بدون اینکه کلمه ایی بر زبان آورد دست در جیبش کرد و 5 دلار به برنامه نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید.

  10. 4 کاربر مقابل از Devil hunter عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.

    1997 (24th November 2013),Admin (1st November 2016),Sh@hin (28th November 2013)

  11. #6
    مدیر بازنشسته

    http://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    نوشته ها
    1,668
    رام موبایل
    5.0.1
    محل سکونت
    ایران
    تشکر
    3,857
    تشکر شده 2,772 بار در 1,095 ارسال

    داستان شرط بندی پیرزن باهوش

    قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمایی شد. مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند. تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست آیا به تازگی به شما ارث رسیده است؟ زن در پاسخ گفت خیر این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است پس انداز کرده ام پیرزن ادامه داد و از آنجایی که این کار برای من به عادت بدل شده است مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید!
    مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلا سر چه مقدار پول. زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستید من فردا ساعت 10 صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است. مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت 10 صبح برنامه ایی برایش نگذارد.
    روز بعد درست سر ساعت 10 صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهرا وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت. پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل درخواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به در آورد مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آین جریان به کجا ختم میشود با لبخندی که بر لب داشت به در خواست پیرزن عمل کرد.
    وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته شد مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید با تعجب از پیرزن علت را جویا شد پیرزن پاسخ داد من با این مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند!!

  12. 4 کاربر مقابل از Devil hunter عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.

    1997 (30th November 2013),Admin (1st November 2016),Moderator (29th November 2013)

  13. #7
    مدیر بازنشسته

    http://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    نوشته ها
    1,668
    رام موبایل
    5.0.1
    محل سکونت
    ایران
    تشکر
    3,857
    تشکر شده 2,772 بار در 1,095 ارسال

    دوستت دارم پدر

    زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.
    مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون آنکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده.
    در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انگشت دست پسر قطع شد.
    وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید: پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد!!
    آن مرد آنقدر مغموم بود که هیچی نتوانست بگوید به سمت اتومبیل برگشت و چندین بار به آن لگد زد.
    مرد حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه میکرد. او نوشته بود: دوستت دارم پدر

  14. 5 کاربر مقابل از Devil hunter عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.

    1997 (30th November 2013),Admin (1st November 2016),Moderator (29th November 2013),Sh@hin (28th November 2013)

  15. #8
    مدیر بازنشسته

    http://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    نوشته ها
    1,668
    رام موبایل
    5.0.1
    محل سکونت
    ایران
    تشکر
    3,857
    تشکر شده 2,772 بار در 1,095 ارسال

    احمق که نیستم

    مردی در هنگام رانندگی ماشینش درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبور شد همان جا به تعویض لاستیک بپردازد.
    هنگامی که سرگرم این کار بود ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد مرد حیران مانده بود که چکار کند تصمیم گرفت که ماشینش را همان جا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود.
    در این حین یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود او را صدا زد و گفت: از 3 چرخ دیگر ماشین از هر کدام یک مهره باز کن و این لاستیک را با 3 مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی.
    آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست میگوید و بهتر است همین کار را بکند.
    پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک را بست هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: خیلی فکر جالب و هوشمندانه ایی داشتی پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟
    دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام ولی احمق که نیستم!!

  16. 5 کاربر مقابل از Devil hunter عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.

    1997 (30th November 2013),Admin (1st November 2016),Moderator (30th November 2013),Sh@hin (30th November 2013)

  17. #9
    مدیر بازنشسته

    http://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    نوشته ها
    1,668
    رام موبایل
    5.0.1
    محل سکونت
    ایران
    تشکر
    3,857
    تشکر شده 2,772 بار در 1,095 ارسال

    دختری که خدا از او عکس میگرفت

    دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و برمیگشت با این که آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود دختر بچه طبق معمول همیشه پیاده به سود مدرسه راه افتاد.
    بعد از ظهر که شد هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی در گرفت.
    مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی سر او بیاورد تصمیم گرفت که با اتومبیل به دنبال دخترش برود با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.
    اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد او می ایستاد به آسمان نگاه میکرد و لبخند میزد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار میشد زمانیکه مادر اتومبیل را به کنار دخترک رساند شیشه پنجره را پایین کشیدو از او پرسید: چکار میکنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟
    دخترک پاسخ داد: من سعی میکنم صورتم قشنگ به نظر بیاید چون خداوند دارد مرتب از من عکس میگیرد!

    باشد که خداوندهمواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفان های زندگی کنارتان باشد. در طوفان ها لبخند را فراموش نکنید.

  18. 4 کاربر مقابل از Devil hunter عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.

    Admin (1st November 2016),Moderator (30th November 2013),Sh@hin (30th November 2013)

  19. #10
    مدیر بازنشسته

    http://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.pnghttp://up.vbiran.ir/images/nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    نوشته ها
    1,668
    رام موبایل
    5.0.1
    محل سکونت
    ایران
    تشکر
    3,857
    تشکر شده 2,772 بار در 1,095 ارسال

    نهنگ

    دختر کوچکی با معلمش درباره نهنگ ها بحث میکرد. معلم گفت: از نظر فیزیکی غیر ممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجود این که پستاندار عظیم الجثه ایی است اما حلق بسیار کوچکی دارد.
    دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟ معلم که عصبانی شده بود تکرار کرد که نهنگ نمیتواند آدم را ببلعد این از نظر فیزیکی غیر ممکن است.
    دختر کوچک گفت: وقتی به بهشت رفتم از حضرت یونس میپرسم.
    معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چی؟
    دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.

  20. 4 کاربر مقابل از Devil hunter عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.

    1997 (1st December 2013),Admin (1st November 2016),Moderator (3rd December 2013)

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •